نیک آفریننیک آفرین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

دخترانه ها

شعر امشب

                                                              سلام دختر کوچولو  چه شب بلند و طولانیه ... وقتی حوصله ام از درس خوندن سر میره ، کاری جز فکر کردن به تو ندارم. امروز با بابایی ومامانی رفتی بیرون بهت خوش گذشت ؟ نور آفتاب چشاتو اذیت کرده بود نه ؟ حس کردم مدام داری می چرخی.  دلم نمی خواد از دلتنگی ها برات بنویسم ولی هی قلمم به سمت تنهایی ها کشیده میشه . وقتی توبیای دیگه ما تنها نیستیم ... لااقل صدای تو تمام فضای این خونه ی بزرگ رو  پر میکنه و من...
30 مهر 1391

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

                                                      سلام دختر کوچولو  شب جمعه ی زیبایی در حال گذشته و من یاد تو افتادم .پدرت مثل همیشه مشغول رسیدگی به خرده کارهای خونه است و من در کنارش احساس آرامش دارم . اون مردی با قلب مهربون و دست های بزرگ برای خوبی کردنه ... من سالها پیش ، سالهای سال پیش در یک غروب زمستانی سه شنبه روزی ، به طور خیلی ناگهانی دیدمش و اون منو کشف کرد . و ما از اون روز تا به امروز باهمیم ... چه روزهایی ... چه خاطره هایی ! وقتی به این فکر میکنم که در وجود من وجود دی...
28 مهر 1391

از دختر کوچولو به دختر کوچولو

                                                       سلام دختر کوچولو  امروز یکی از روز های پاییزیه سال 1391 خورشیدیه ... و من دلم به تاریخ همین امروز برای تو تنگه . الان که دارم برات می نویسم تا دوردستها هیچ صدایی نمی یاد .. . انگار همه آروم شدند تا به نجواهای بی تابانه ی من با خودم گوش بدن . به نجواهای من با تو ... چقدر دلم می خواد از تو برای دیگران حرف بزنم. وقتی میرم بیرون ... وقتی توی فروشگاه های شلوغ هستم ... وقتی در ازدحام بازارها گم میشم ... دلم می خواد همه بدونن که دارم تو...
26 مهر 1391

خواندن متون کهن

                                                 سلام دختر کوچولو  امشب می خوام برات از کتابهای قدیمی جهان بخونم. از کتابهایی که سالهای سال پیش نویسنده های بزرگ برای ما نوشتن... کتابهایی که امروزه آدمها از خوندنشون لذت می برند ، و اینها همه معجزه ی سلول های خاکستری ذهن آدمیه . نمی دونم توی ذهن پاک و معصوم تو الان چه چیزهایی جریان داره ... چه خوابهایی می بینی ... شاید خواب بازی کردن با بند ناف ... یا خواب راه رفتن ... یا خواب صدای منو می بینی که هر روز  می شنوی ! ولی در دنیای واقعی ما چیزهای ...
24 مهر 1391

شعر امشب

                                                         سلام دختر کوچولو  امشب همین جور یهویی یاد یه شعر از بچگی هام افتادم ... دلم خواست برات بخونم ... وقتی خوندم  دلم خواست برات بنویسم ... وقتی نوشتم دلم خواست بهت بگم چقدر مشتاقم که بهت چیزهای جدید یاد بدم .  آخ که چه کارهایی هست که می خوام برای تو انجام بدم ...  آخ که چه حرفایی که با تو ندارم    عروسک قشنگ من قرمز پوشیده  تو رختخواب مخمل آبی خوابیده  یه روز مامان رفته بازار ...
23 مهر 1391

اسم زیبای تو

سلام دختر کوچولو  چقدر تو این روزا شیطون شدی ؟ هی توی دل من برا خودت میچرخی . حتما تو هم دلت می خواد حرف بزنی . همیشه با خودم فکر می کنم ... صدات شبیه کی میشه ؟ چهر ه ات ... اخلاقت ...!  منو پدرت خیلی آدمهای عجیبی هستیم . یه جور خاصیم ... انگار خدا مارو برای هم آفریده بود ... ما برای لحظه لحظه ی زندگی مون برنامه ریزی داریم... ما دوستای  خیلی خوبی داریم . ما یه عالمه کتاب تو خونمون داریم . ما هنوز برای هم نامه می نویسیم ... ما ساعتها برای هم از کتابهای جالبی که خوندیم حرف می زنیم ... ما یه عالمه گل و پرنده داریم ... و زندگی در بین ما جاریه ...  من و پدرت  سالها پیش بعد از مدتها همفکری یه اسم خیلی زیبا ب...
21 مهر 1391

بارانی های با تو ...

سلام .  بالاخره تایستون تموم شد و بارون اومد ، ومن فهمیدم که فصل های زیادی باید اینجا بودم ، هرچند دلتنگی هام با هیچ بارونی پاک نمیشه . بارون ... چه بارونی ...!  و  زندگی یعنی همین ! دلم برات تنگ شده دختر کوچولو ... و فکر می کنم کاری جز انتظار کشیدن برای دیدنت ندارم . تو در منی و من احساس غرور می کنم .  الان که دارم می نویسم صدای بارون تمام فضای این خونه ی بزرگ رو پر کرده و  من ، باتو احساس دیگه ای دارم .  من دریه چشم بهم زدنی از شادی بچگی هام دور شدم و شادی مادر شدم . با اینهمه دگرگونی ها ی درونی ... یک انقلاب در من رخ داده و من انگار خواب بودم . نفهمیدم .  داره بارون میاد ... تموم پرن...
19 مهر 1391

اولین شعر هایی که برای تو خواندم

سلام دخترم ... نمی دونم چرا هنوز عادت دارم نی نی کوچولو صدات کنم . شاید چون خوشحالم از اینکه خدا یه نی نی مهربون توی دل من گذاشته .  این شعری که امروز برات می نویسم ، شعری هست که مدتها پیش از اینکه تو باشی ، برای تو می خوندم و یاد تو می افتادم . من شعر های زیادی بلدم دخترم . قول می دم همه ی اونها رو یادت بدم . شعرهای زیبایی از شاعران بزرگ ، شاعران حماسی ، شاعران جهانی ، از شاعرانی که باید حداقل روزی یک بار شعری از اونها خوند. و تو هم قطعا خیلی زود همه شاعرا و نویسنده ها رو میشناسی و لذت میبری از  خوندنشون ... راستی شاعر یعنی کسی که با قلبش ارتباط مستقیم داره ! سالها پیش وقتی با پدرت آشنا شده بودم او هم متعجب  شد...
18 مهر 1391

اولین حرف های من

  بالاخره یک شب که ما خواب بودیم آقای لک لک،  یه نی نی کوچولو برای ما آورد . یه دختر کوچولو که مدتها پیش از این خوابش رو دیده بودم ، که شبیه من می خندید و شکل کودکی های من بود .  اینها رو  اینجا نوشتم که بگم من مدتها پیش ،مدتها پیش از اینکه حتی فکرت از سر من گذشته باشه برای تو دلتنگ می شدم ، و گاهی شبها صدای  خنده های تو از دورها به گوش می رسید . از این روز ها ...                                     ...
18 مهر 1391

بدون عنوان

سلام دختر کوچولوی مامانی . این روزها خیلی سرم شلوغ بود ، می دونم خیلی خسته شدی ... ولی خب ، با مامانی بودن خیلی خوبه، نه ؟ مامانی همیشه این جوری بوده ، از وقتی که پاشو گذاشته کلاس اول تا الان که داره پایان نامه ارشدش رو می نویسه ، هیچ موقع کوچکترین وقت بیکاری نداشته ... حتی یک سال هم بدون درس خوندن براش نگذشته. ولی خب حالا که تو داری به این دنیا می رسی باید برای تو کلی وقت بزاره، باید برای بزرگ کردن و تربیت کردنت کلی برنامه ریزی کنه ... راستی اگه بدونی مامانی چه اسم خوشگلی برات انتخاب کرده ؟!!!!!!  منو بابایی چند ساله که این اسم رو انتخاب کردیم ... چند سال که به تو فکر می کنیم . اینها رو گفتم که بگم با خیال راحت به دنیا بیا ، خ...
14 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترانه ها می باشد